۱۳۹۳/۰۱/۲۶

259

جان پس از عمری دویدن لحظه‌ای آسوده بود
عقل سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل روبرو شد؛ صبح دلتنگی به خیر
عقل برمی‌گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی می‌نشاند
دل پریشان بود...دل خون بود...دل فرسوده بود...


(فاضل نظری)

هیچ نظری موجود نیست: