۱۳۸۸/۱۱/۱۲

یه وقتایی سعی میکنی از یه فکرو خیالایی فرار کنی و اصلا" بهش مجال خود نمایی نمیدی. امان از وقتی که اون فکر و خیال خودش رو بهت تحمیل کنه . اون وقته که دمار از روزگارت در میاره...

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

و وای به روزی که این غلغلک و تحریک فکر رو یکی بکنه که دوست داره و دوسش داری.

بهار گفت...

فكر عين خوره ميفته به جون آدم ..فكر ؛‌فكر مي زاد!

mahemoon گفت...

آی گفتیددددددددددددددد

سمن گفت...

همچین نفس رو بند میاره ها !

خانمه گفت...

شما كه تو روزهاي ابري اهل مشاعره بودين چرا امروز دلتون گرفته؟

سلانه گفت...

سلامممممممممم:)
سوت بزن گنجیشکا رو نیگاه کن.. محلش نذار!

سلانه گفت...

امیر مرض مسری داریم همه مون ها! الان داشتم به علیرضا می گفتم شما تو اون آزمایشگاه تون کشف کنین این چه دردیه به جون ملت افتاده!!!!

شیما گفت...

فکر و خیال خودش رو به ما تحمیل نمی کنه بلکه این مائیم که با فرار کردن از دستش بیشتر تحریکش می کنیم که دنبالمون راه بیفته چرا که صورت مسئله عوض نشده ،راهش فرق کرده و اینبار به جای خود فکر ، به فرار از اون داریم فکر می کنیم... و این چرخه فکر ادامه پیدا می کنه

سیلوت گفت...

یه شاعری ی روزی گفت:
آسایشم گاهی روانیست...(رضا حیرانی)
اما انگار آسایش ما همیشه روانی شده...
خدا خودش یه کم آرامش نصیبمون کنه

ریواس گفت...

آخ...
وقتی بیخود و بیجهت نگران میشم...

maryam گفت...

من هم يه وقتايي همينطوري ييهو استرس ميشم و هرچي هم فكر ميكنم علتش رو نميفهمم..