۱۳۸۸/۱۱/۰۶

دیروز ارباب اومد یه کاغذ بهم داد و گفت بخون بعدش برو بذار سر جاش. یه برگه ابلاغ حکم دادرسی بود که اشتباهی تو صندوق پست ما گذاشته بودن. یه آقای وکیلی توی ساختمونمون هست که مربوط به اون بود این حکم. حالا داستانش رو بگم که من هنوز فکم آویزونه! یه آقای 55 ساله از دو تا خانم 25 ساله ساکن زعفرانیه شکایت کرده بوده. که اینا 132 میلیون تومن ( یه بار دیگه بخون!!132 میلیون تومن!) پول گرفتن که به عقد موقت حاج آقای 55 ساله در بیان. بعد هم متواری شدن!! یعنی رسمن آقا رو پیچوندن. دادگاه البته نوشته بود که اونا رو مجرم نمیدونه. چون این آقا با رضایت خودش پولها رو داده و ازدواج امر اجباری نیست. آخ که دلم یه جوری شد!!

۳۳ نظر:

سلانه گفت...

سلاممممممممممم:)
تو شرم نمیکنی نامه های مردمو میخونی؟؟ پناه بر خدا!

سلانه گفت...

حالا اینا رو ولش کن.. دم دوتاییشون گرم.. چه کیفی کردم! عالی ها.. عالی!

امیرحسین گفت...

منم خیلی کیف کردم! نوش جونشون!

ریواس گفت...

نفری؟ یا دوتاشون رو هم؟

خانمه گفت...

خدا اين خانمها رو دور و بر شما آقايون زياد كنه
:)))
دمشون گرم

خانمه گفت...

شما دقت كني همه امكانات مال اونوره آبه http://tinyurl.com/ybxxb64

امیرحسین گفت...

نه دو نفری. البته همش اسم یکی از خانمها رو نوشته بود و گفته بود اون پولها رو گرفته. نفر دوم نفهمیدم چیکاره بوده.

امیرحسین گفت...

خاک تو سر مرده که طرفش رو نشناخته!!! خاک تو سرش که پول بی زبون رو به چه امیدی حروم کرده!

امیرحسین گفت...

ای بترکه اون پادشاه عربستان!!

خانمه گفت...

حالا شما اينقده حرص نخورين ، درس عبرت بگيرين كافيه ... يه كم دقت كنين و به سن وسال خودتون وطرف توجه كنين عمومآ سرتون خيلي كلاه نميره

ییلاق ذهن گفت...

احسنتتتتت و تبارک الله به این دوتا خانوم ایول ایشالا پولا رو به خوشی بخورن و خرج کنن حالشو ببرن

سمن گفت...

ای ول دمشون گرم!خب اون یکی لابد نوچه اون یکی بوده که اسمش کم اومده!
ولی جداً بعضی از آقایون باز هم عبرت نیگیرن از این خبرها!

امیرحسین گفت...

یه دوتا مرد پیدا نمیشن بیان از حقوق آقاهه دفاع کنن؟1 خوب بابا پول داشته خواسته خرج کنه!! خرج مشروع!!! ازدواج موقت بوده!

خانمه گفت...

ما هم كه حرفي نزديم. پول داشته خواسته خرج كنه .
خوب اون خانمها هم پول داشتن خواستن برن خرج كنن . همين :)

امیرحسین گفت...

آره دیگه خرجشون زیاد بوده. خونه توی مقدس اردبیلی خرج داره! مرده ساده بوده! حقش بوده!

مجيد گفت...

امير ببين اين حاج آقاهه رگ قزويني نداره؟

امیرحسین گفت...

مجید جون اگه داشت که من انقدر در به در دنبال وام نبودم!!!!

بهار گفت...

براي تفسير اين پست اين كه دلت چه جوري شد خيلي مهمه...خنك شد يا ريخت پايين؟يا سوخت؟يا آب شد؟ يا چي؟
من كه دلم خنك شد حسااااابي

امیرحسین گفت...

اگه بنا بود بگم چی شد دلم که توی پست میگفتم!!!آدم هرچیزی رو لزومی نداره بگه!!

هانيه گفت...

وووووووواااااي خداااي من چه خانوم‌هاي دمشون گرم و باهوش و ايولي!!!! دلمون قيژ

MisS nc گفت...

ماشالاه چه خوش اشتها. دوتا دوتا.
_-_-_
در ضمن ديدي بايد واقعا به اين وبلاگ دخيل بست. باز ختم قرآن گذاشتيم و بارون اومد.

Fiddler گفت...

amir mishe man tu sherkate shoma estekhadaam sham??? kollan kheili hayanjanangize...har ruz ye majara...fekkonam b khatere sakhtemunetuno...uni ke saakhte baa che niyyati sakhte aallaho a'lam

علیرضا گفت...

اولا هیچم دم خانوم ها نه گرم!!! برای اینکه اگه عقلشون می رسید می تونستند حالا حالاها تلکه کنند که خاک برسرهای بی عرضه یه پول حلال مشتی رو گند زدن بهش رفت !!! - البته این رو با این وصف اضافه می کنم که این خانومها همچین آدم علیه السلامی نبودند و در شرایطی خیلی پایین تر از این هزار جور گندی رو می زدند ایندفعه سرشون گیج رفته و به همین خاطر قدر موقعیت رو ندونستند. پولشون که تموم شد بعد چه حسرتی که نخواهند خورد.

علیرضا گفت...

خدا رو شکر که از این پولها تو دست و بالمون نیست ! :) و الا کو جنبه اش باز دم این بابا گرم تا 55 سالگی صبر کرده. می گم صبر کرده چون می دونم دفعه اولش بوده که یه همیچین کلاه گشادی سرش رفته!!!

علیرضا گفت...

می گم خوب شد این ارباب شما همون اول متوجه شد که نامه واسه خودش نیست و نخوند والا اگه می خوند و می داد تو هم می خوندی و می ذاشتی رو وبلاگت چی می شد!!!

علیرضا گفت...

امیر یه روز هماهنگ کن با هم بریم یه کلاس مشاوره ای چیزی براش بذاریم تا بقیه پولاش رو به گن نکشیده :)) پول سانت این کارمون هم تو رو از وام بی نیاز می کنه هم ما رو و هم خیلی هم های دیگه

علیرضا گفت...

البته این رو هم بگم داستان اینطور که پیری گفته نبوده. یحتمل صحبت اعتماد طرفین و این حرفها بود یه پولی داده دستش یه کاری انجام بده و افه اعتماد و این حرفها گذاشته و الا اونها هم یه همچین خریتی نمی کردن. خلاصه که امیر جون من و تو به هیچ دردی نمی خوریم نه عرضه پول خرج کردن داریم نه عرضه پول در آوردن !!!! :)))))

امیرحسین گفت...

علیرضا به نکاتی اشاره کردی که اصن اینا درک نکردن!!نکته اصلی رو تو گرفتی!!

علیرضا گفت...

خواهش می کنم. ولی درک این نکته اصلی یه کم فیها خالدون آدم رو می سوزونه !!

امیرحسین گفت...

من هنوز دارم میسوزم! فک کن! تازه این پولی بوده که طرف رسید داشته و ÷ول ریخته به حساب اینا. خدا میدونه چه خرجایی براشون کرده ( طلا و موبایل و کلی چیز میز دیگه!) خدا شانس بده!!!

ییلاق ذهن گفت...

خارج از این پست باید بگم انگار صدای ما هم به خدا رسید و با این ختم قرآن آسمون یه تکونی خورد :) مرسی از بانی

maryam گفت...

من كه ميگم كار خدا بوده كه اين نامه رو بخونيد ...باز تا 55سالگي هنوز وقت داري از تجارب بقيه استفاده كني ...
فقط مونده حكايت اون دل شما كه آخر نفهميديم چش شد؟؟؟:D

فاطمه گفت...

یعنی دلم خنک شد که این شد!