۱۳۸۵/۰۹/۰۴

سر کلاس زبان ( اکابر)، خانوم معلممون گیر داده بود به مذهبیا. که چقدر فلان و بهمانن. که چقدر تنگ نظر و عقب مونده و فضولن. موضوع هم از اینجا شروع شد که ظاهرا" یکی از همسایه های ایشون که گه گاه مراسم مولودی تو خونه میگیره ( و لابد سمبل مذهبیا شده) یکی دوبار گیر داده به ایشون که چرا دخترات با لباس باز میان تو لابی ساختمون. ایشون هم از همه مذهبیا شاکی شدن. جالب بود تو کلاس همه دخترا و پسرا هم طرفداری میکردن و به شدت از مذهبیا بد میگفتن و از خاطره هاشون میگفتن که چطور مثلا" حال یه مذهبی رو گرفتن. یکی از خانمهای محترمه کلاس میگفت ما بخاطر یکی از این مذهبیا که همسایمون بود خونمون رو عوض کردیم. گفتم البته به هرکسی که ریش یا چادر داشت نمیشه گفت مذهبی. گفتم خود شما هم که نماز میخونید مذهبی هستی. از جلسه پیش به من میگن Mr.Basiji!!!!

هیچ نظری موجود نیست: