۱۳۸۵/۰۸/۲۸

چند شبه به طور نامتوالی خواب میبینم که رفتم حج. دیشب مفصل تر بود و غم انگیز تر. غم انگیز از این جهت که نتونستم وارد مسجد الحرام بشم. با اینکه محرم بودم ولی نمیتونستم داخل بشم. هر بار این مامورای جلوی در اجازه ورود نمیدادن. دلم لک زده بود برا هروله بین صفا و مروه. مدام داشتم اون ذکر " ان الصفا و المروه من شعائر الله" رو میخوندم. ولی نشد آخرش. هرچی گریه و خواهش و تمنا کردم ولی اجازه ندادن من وارد بشم.از خواب پریدم دیدم بالشتم خیسه! اولین حرفی که اومد تو دهنم این بود که "....که برون در چه کردی که درون خانه آیی....".
*
چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی
که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا
ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بُوَد آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بُوَد ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه جا کشی می لاله گون، ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ی ما، که خون به دل شکسته ی ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم ومن غمین
همه ی غمم بُوَد از همین، که خدا نکرده خطا کنی
تو که"هاتف" از برش این زمان، روی از ملامت بی کران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی؟(هاتف اصفهانی)

هیچ نظری موجود نیست: