۱۳۹۵/۰۹/۲۴

دیروز سوار یه تاکسی ( تاکسی که نه. از همین مسافرکش به ضم یا کسر کاف) شدم که اگه میتونستم حقیقتا" میزدمش. نمونه بارز وحشیگری و نافرمانی و عصیان شهری. از همونا که یه دونه ش برای به هم ریختن نظم ترافیکی یه شهر کافیه. دقیقا" تمام کارهایی که من هربار میبینم دعا میکنم صاحبش یا سر عقل بیاد یا بره توی دیوار ( البته بعد از فحش هایی که میدم). جالبه راننده هم یه ادم میانسال و کت و شلواری و با ظاهر موجه بود. جوون 20 ساله عشق رانندگی نبود. اعصابم له شد تا رسیدم سر پارک وی. مرتب لاین عوض میکرد. بین خطوط که اصن براش تعریف نشده بود. از منتها الیه سمت راست خروجها میپیچید و میخواست خودش رو داخل و بین ماشینا جا بده. راه بقیه خروجیها رو میبست. سعی میکرد با بوق ممتد راه باز کنه برای خودش. خودم رو ملامت کردم که غروب بود و جون و حوصله بحث نداشتم و هیچی نگفتم بهش. حیف

هیچ نظری موجود نیست: