سوار ماشین که شدم یکی کنارم نشسته بود که داشت با موبایل حرف میزد. داشت قرار خواستگاری میذاشت. میگفت ببین اگه خونوادت اجازه دادن که ما با فامیلامون بیایم. اگر نه که من خودم بیام فقط. بعد ریز ریز میگفت و میخندید و اصلا" حواسش نبود که کسای دیگه هم دارن میشنون. توی حال خودش بود. وسطاش یهو از خود بی خود میشد و میگفت جونِ مریم موش بشو!!! بعد غش غش میخندید. داشت در مورد لباس مریمش هم نظر میداد که فردا خونه فلانی اون لباس زرشکیه رو بپوش بهت میاد. این وسط نفر جلویی بر میگشت نیگاش میکرد و این اصلا" وقع نمینهاد و تو حال خودش بود. منم کل مسیر نیشم باز بود!
۴ نظر:
میگفت مریم اگه یه موقعیت کاری توی شهرستان باشه حاضری بیای بریم اونجا زندگی کنی؟!
=)) موش بشو! یاد کوچولویی حرف بزن افتادم
=)) کوچولویی حرف بزن:))))))))))
چه خوبه که آدم بدون توجه به اطرافش و قضاوت آدمها , شاد باشه !
ارسال یک نظر