۱۳۹۳/۰۷/۳۰

در آغوش خداوند!

از سری توی بغل خدا بودنا یکی هم اینکه دیشب غروب مثل گربه خیس و عصا خورده! داشتم میومدم یه جا سوار تاکسی بشم که بیام پارک وی. چون خطی هم نداره اینجا پیاده داشتم وارد بزرگراه صدر میشدم. یه آقایی صدام کرد با لهجه شیرین شمالی. گفت من اینجا رو بلد نیستم میخوام برم بزرگراه صدر. گفتم همین مسیر رو برو. گفت بعدش میخوام برم یادگار امام. گفتم فلان جا باید بپیچی. گفت میشه منو تا یه جایی راهنمایی کنی؟! گشنه از خدا چی میخواد؟ باقالی پلو با گردن! خلاصه سوار ماشینش ( که یه تاکسی بود) شدم و گفت از شاهی یا همون قائم شهر یه مسافر سوار کرده برا نیاوران. حالا هم میخواد بره آزادی و مسافر بزنه برا شمال. من رو تا پل میدیرت اورد و اینطوری شد مسیری که باید ساعت 8:30 میرسیدم رو ساعت 7 رسیدم و احساس کردم خدا داره ماچم میکنه!

۲ نظر:

هانیه گفت...

چه شانسی! پول تاکسی که ندادین هیچی، یه ساعت و نیم اضافه کاری هم گرفتین! :دی
(شما چرا درخواست من در اینستاگرام رو اکسپت نمی کنین؟!)

امیرحسین گفت...

اضافه کاری از کی؟! شب بر میگشتم خونه!
( والا اینستاگرامم موبایلی نیست. روی سیستم نصب کردم. هیچ نوتیفیکیشنی نمیاد برام و نیومده برام که کی اد کرده منو. نمیدونم هم چه کارش باید بکنم)