ای
مستی مدام من ای سکر بی خمار
آرام
من قرار من آرام بی قرار
از
هر طرف گريزم در حلقه توام
از
حلقه کمند تو “لا
يمکن الفرار”
“انی
اخاف منک و ارجو برحمتک”
ای
دست تو نوازش و ابروت ذوالفقار
میتابی
از دريچه و من روز میشوم
در
من طلوع میکنی اين بار شمس وار
من
نيز حال مولوی ام دست میدهد
ديوانه
وار میزنم اين بيت را هوار :
رقصی
چنان ميانه ميدانم آرزوست
يك
دست جام باده و يك دست زلف يار
اينك
تو در مقابل من ايستاده ای
از شانه
هات ريخته پايين دو آبشار
من
تشنه دست میبرم ، اما تو ... نيستی
در
من ولی هنوز صدای تو ماندگار
اينك
دريچه بسته ، من از خويش رفته ام
پيچيده
در فضای اتاقم صدای تار
اين
بيت با صدای تو میخواندم هنوز
زين
همرهان سست عناصر دلم گرفت…
)عباس كيقبادی (
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر