۱۳۸۸/۰۱/۳۰

امروز صبح از ماشین که پیاده شدم و خواستم در ماشین رو قفل کنم یهو یه خانم مسن ورزشکار ( از اینا که گرمکن و کتونی میپوشن و صبح ها میرن پارک) از پشت یه ماشین پرید جلوم. گفت به صورت من نگاه کن جوون! خیلی ترسیدم خدایی. اونوقت صبح تو اون کوچه بن بست هیچکی نبود. خانمه هم حالت عادی نداشت. گفتم بفرمایید ( ظرف غذام رو آماده کرده بودم که اگه نیت سوء داشت بزنم تو سرش!!!) گفت شما جوونا هم دچار حواس پرتی میشید؟! گفتم چطور؟ گفت جواب منو بده. گفتم خیلی زیاد. گفت خود تو هم شده حواست پرت باشه و چیزی رو فراموش کنی؟!گفتم :زیاد. گفت: راست میگی؟ گفتم :اره. میخواست بپره ماچم کنه!! گفت پس ربطی به پیری نداره؟ گفتم نه. بعد همونطور سرخوش به حالت نیمه دویدن دور شد.
*
دلم یه خواب سیر نصف روزی بدون مزاحم میخواد! بعدم از خواب بیدار شم یه دل سیر چلوکباب بخورم و دوباره بخوابم تا شب! بعد دوباره یه بشقاب پر ماکارونی بخورم و دوباره بخوابم تا صبح!

هیچ نظری موجود نیست: