۱۳۸۸/۰۱/۱۸

پریروز یه کارمند جدید ( برای قسمت پخش) استخدام کردیم. عصرش بهش زنگ زدیم که کجایی و چه خبر و اینا؟ یه نفر گوشی رو گرفت و گفت شما این بنده خدا رو میشناسید؟ تصادف کرده و تو کماس! با ارباب رفتیم بیمارستان شهدای تجریش. دیدیم طفلک تو اورژانسه و خون از سر و گوشش داره میاد. هیچی هم یادش نمیومد. بدتر از همه اینکه نمیشد به خونواده ش خبر بدیم. خانمش زنگ زد به موبایلش و من بلد نبودم خبر بدم. نه دلم میومد بگم و نه میتونستم نگم. تا 10 شب موندیم بیمارستان تا پسر دائیش اومد. خدا میدونه چه صحنه هایی دیدم تو اورژانس. دیگه داشتم از حال میرفتم بس که خون و آدمای له و لورده دیدم. شان و کرامت انسانها هم تو بیمارستان تجریش پایتخت کشور جمهوری اسلامی ایران چیزی در حد گوسفند بود! یاد سریال پرستاران افتادم! ( بله میدونم اونا فیلمه!!). خلاصه که من کلی متنبه شدم و تصمیم گرفتم هر روز صدقه بدم!
*
هنوز کسی پایه اون طرح کمک هست؟!

هیچ نظری موجود نیست: