۱۳۸۴/۰۵/۱۶

ديشب داشتم به مزرع سبز فلك و داس مه نو فكر ميكردم. ياد كاشته هاي خودم و اينكه يه زماني كه نميدونم دور هست يا نزديك بايد اين اندك كاشته ها رو درو كنم كه مي افتادم چيزي جز شرم و ترس حاصلم نبود. اينكه اين شرم و خجالت و ترس و نگراني حاصلي داشته باشه و بتونه تغييري ايجاد كنه يا نه مطمئن نيستم. ولي مطمئنم كه خداي رجب و شعبان خيلي مهربونتر از اين حرفاس و هميشه دلمون رو پر اميد نگه ميداره.بازم يه ماه رجب ديگه از راه رسيد. اميدوارم اونروزي كه نداي " اين الرجبيون؟" بلند ميشه ما سر بزير نباشيم.

هیچ نظری موجود نیست: