۱۳۸۴/۰۵/۲۲
صبح اول وقت سوار تاكسي بودم كه ماشين كناري توجهم رو جلب كرد. يه آقا و خانم خيلي ژيگولو! ( از اينا كه آقاهه موهاشو دم اسبي بسته بود ) داشتن داد و فرياد و جيغ مي زدن. انقدر سرو صداشون زياد بود كه توجه همه جلب شده بود. وسط بزرگراه تو ترافيك صبح گاهي. آقاهه داشت به فك و فاميل خانم فحش ركيك نثار مي كرد( قشنگ صداشون ميومد) و خانمه هم صد تا روش ميذاشت و تحويل ميداد. بعد متوجه شدن كه بقيه هم دارن فيض ميبرن. شيشه هارو بالا كردن و ادامه دادن! راننده تاكسي هم حس كنجكاويش گل كرده بود و چسبونده بود به ماشي كناري كه يه وقت خداي نكرده يكي از فحش ها از دستش در نره!شيشه كه بالا رفت ما فقط حركت دستاشونو ميديدم . تا اينكه آقاهه مشت كرد و كوبيد تو صورت سر كار خانم! سركار خانم هم وسط بزرگراه در رو باز كردن و شروع كردن به داد زدن! راننده تاكسي ترسيد و پاشو گذاشت رو گاز!حيف شد نفهميديم آخرش چي شد. فكر كنم فردا روزنامه ها بنويسن.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر