۱۳۸۳/۱۲/۲۵

دیشب وقتی از تجریش رد میشدم ، تازه فهمیدم که انگار داره سال نو میاد و بهار شده. هر که رو میدیدی یکی دو تا بسته خریده بود و دستش بود. فروشگاه ها هم که غلغله بود. من مونده بودم پس چرا ما عین خیالمون نیست!راستی چرا فکر میکنیم اگه یه سال لباس یا کفش نو نخریم آسمون خدا به زمین میاد؟!
*
خدا امشب رو بخیر کنه. من بیچاره که این شبا تا 10-9 شرکتم موقع برگشتن اگه گرفتار جماعت دیوانه نشو خوبه! پارسال جلوی خونه ما شده بود میدون جنگ. کاش ترقه میزدن فقط. لامصب!کاتیوشا شلیک میکردن!یه نارنجک انداخته بودن رو ماشین دوست ما. ماشین صفر. الهی هر کی نارنجک ( دقت کن، میگم نارنجک! از اینا که کور میکنه و مثل بمب ناپالمه!) میزنه جلو پای کسی یا ماشین و خونه کسی الهی تو دست خودش منفجر بشه!( آخ دلم ریش شد. تقصیر خودشونه. هرچی هم که میگن آقا خطر داره انگار اینا نمیفهمن).
*
باباجون من!ما هنوز دو سال نشده که عروسی کردیم. بچه مون کجا بود؟!تا 4-3 سال دیگه هنوز وقت داریم.جریان اینه که اگه خدا بخواد و فردا جوابش بیاد بناس ایام نوروز رو بریم عتبات عالیات!( همون کربلای خودمون!). تا اربعین هم ایشالا اونجاییم.یعنی 14-15 روز. فقط منتظریم تا فردا سفارت عراق ویزا بده.بنا نبود بگم ولی دیدم بعضیا الان برا بچه نداشتمون اسم هم انتخاب میکنن!

هیچ نظری موجود نیست: