۱۳۸۳/۰۷/۲۰

میدونی این خیلی بده که درست قبل از سفرت بفهمی که مسافری. یعنی درست دقیقه نود.اونم همچین سفری. هیچ کاری نکردی. حتی لباسات هم آماده نیست. وای به وسایل دیگه. منم از اوناش هستم که وسط راه دونه دونه یادم میفته ای کاش فلان چیز رو برداشته بودم و اینا.یه مسافرت 10 روزه کاری اونم با رییس بزرگ. کاش لیلا هم میومد. کاش تو ماه رمضون نبود. کاش زمانش کمتر بود، کاش جور نمیشد، کاش یه موقع بهتری بود و هزار تا کاش دیگه. تمام کارای اینجام همینجور مونده. از استرس دارم میمیرم. اونوقت رییس بزرگ زنگ زده که آره به خانومت بگو وسایلتو جمع کنه که باید بریم. خلاصه این مدت که نیستم مخصوصا" تو ماه رمضون خیلی برام دعا کنید. اگه اونجا دسترسی به کامپیوتر داشتم سعی میکنم چند خطی بنویسم وگرنه که تا شنبه آینده خداحافظ.

هیچ نظری موجود نیست: