۱۳۸۵/۰۴/۰۶

خیلی وقتا میام یه چیزی بنویسم( حالا از یه حس خاص یا حرف خاص ) به محض اینکه دست به کی برد میشم پشیمون میشم. بعضی از حسها و حالتها و حرفها نگفتنیه. یعنی دلم نمیاد حرمتشونو بشکنم....
*
اگه قبول کنیم که آدما همشون یه سری خصوصیات خوب دارن و یه سری صفات بد، اگه قبول کنیم که رفتار آدما همیشه تابع شخصیتشون نیست و با حالات مختلف رفتارای مختلف ازشون سر میزنه، اگه قبول کنیم همیشه یه آدم نباید رو مود خوب بودن باشه و ممکنه اون یکی رگش هم بگیره یوهو!، اگه قبول کنیم که منافع ما آدمها خیلی وقتا مقدم میشه بر خیلی چیزای دیگه و اگه خیلی چیزای رو هم قبول کنیم اونوقته که دیگه خیلی اذیت نمیشیم. راحت با خیلی از چیزا کنار میایم.
*
اگه یکی الکی الکی از ماکارونی که خانمش برا ناهارش پخته و اونم خیلی دوسش داره ( هم ماکارونی و هم خانمشو!!!!) تو شرکت به یکی دیگه که از قضا اون ناهار تن ماهی داره تعارف کنه و طرف هم نامردی نکنه و نصف بیشتر ماکارونی رو بخوره و تو بمونی و یه تن ماهی که ازش متنفری....اونوقت یعنی تو فداکار و از خودگذشته ای؟؟!
*
بابا من نمیفهمم یه حلقه چرا اینقدر برا خانمها مهمه؟!اصل دوستی و تفاهم و عشق و ارادت و خیلی چیزای دیگه س!

هیچ نظری موجود نیست: