۱۳۸۵/۰۳/۳۱

صبح سوار تاکسی شدم به مقصد تجریش.یه خانمی هم سوار شد. راننده یه نوار نوحه گذاشته بود و تو حال خودش بود. از مسیر معمول نیومد. زد از یه کوچه پس کوچه هایی اومد که من اصلا" بلد نبودم. یه کم که گذشت رسید به یه جایی که یه طرفش باغ بود ، یه طرفشم کوه! اول گفتم خوب اگه بنا به ترس باشه ، خانمه باید بیشتر بترسه. نگاه کردم دیدم رنگش پریده دستشم به دستگیره س که اگه چیزی شد خودشو پرت کنه پایین! کلی راه که اومد تازه رسید به دشت بهشت و اوین. یه جایی رسیدیم که 4 تا مغازه داشت خانمه پیاده شد. منم یه آیت الکرسی خوندم به خودم فوت کردم!
*
آقا ما تو این مسافرت حلقه ازدواجمون رو تو اتاق هتل جا گذاشتیم! به هتلیه هم زنگ زدم گفت اینجاس خیالت راحت باشه. حالا موندیم چجوری پسش بگیریم. به اون بنده خدایی که مسئول تور هم بود اعتبارمون نمیشه بگیم . با دی اچ ال هم هزینه ش زیاد میشه و اینکه هتلیه اعتبارش نمیشه بفرسته ما بعدا" پول به حسابش بریزیم. ما هم اعتبارمون نمیشه اول پول بریزیم بعد اون با دی اچ ال بفرسته! خلاصه که معضلی شده این حلقه.

هیچ نظری موجود نیست: