۱۳۸۴/۱۰/۰۴

به توصیه دوستان که مدام یادآوری میکردن که آخر پاییزه و موسم شمردن جوجه ها، اون یکی دو روز آخر پاییز رو عمیقا" به شمارش جوجه هایی اختصاص دادم که در طول سال زاییده بودمشون!شبا موقع خواب که یه کم آرامشم بیشتر بود به مردن فکر میکردم. به اینکه حالا اگه امشب خوابیدی و دیگه فردا صبح بلند نشدی چی؟ دستت پره یا خالی؟ به اون چیزایی که بنا بود برسی رسیدی یا نه؟اصلا" فکر میکردم که فرض کن امشب شب اخر عمرته و تو یه امشبو فقط فرصت داری. سابق بر این که فکر میکردم هیچ ترسی نداشتم. هیچ دلبستگی و نگرانی هم نداشتم. ولی دیدم اینبار خیلی نگرانم. ترس همه وجودمو میگیره. یاد کارهایی که باید میکردم و نکردم، یاد کارایی که نباید میکردم و کردم، یاد بدهی های غیر مادی که به خیلیا دارم. خلاصه دیدم نه!من آماده نیستم هنوز. خلاصه تو شمردن جوجه ها کم آوردم!

هیچ نظری موجود نیست: