۱۳۸۲/۱۱/۲۷

دلم حسابی خنک شد. این خانم حسابدارمون بعد از دو روز اومده . حسابی شاکیه. منم اصلا" به رو خودم نمیارم. میگه پنج شنبه من دو ساعت پشت در منتظر شدم کسی نیومد. چرا به من خبر نداده بودید که پنج شنبه تعطیله؟ گفتم من روز عید بلند شدم اومدم دیگه پنج شنبه حسش نبود. گفت این دو روزه من حسابی سرما خورده بودم. آخه یه خانم که نباید دو ساعت منتظر شما آقایون بشه! منم تو دلم حسابی بهش خندیدم و دلم خنک شد. حالا لابد تا رییس بزرگ از مسافرت بیاد میخواد زیراب منو بزنه غافل از اینکه این یک برنامه از قبل تعیین شده بود!!
*
هوس کوه کردم. البته به شرطی که خیلی صبح زود نباشه. از این کوه های شلوغم نباشه. کوه خلوت و خوب. توچال و درکه و دربند و داراباد شلوغن تو روزای تعطیل. یه جا میخوام که راحت باشم. حیف که سخته وگرنه بساط غذا رو هم ادم با خودش ببره خیلی حال میده. کجا رو پیشنهاد می کنید؟جمعه خوبه؟
*
دیشب رفتم هتل آزادی. میخواستم برا یه عرب کویتی که رییس اتاق بازرگانیه کشورای مسلمانه( اجلاس دی -۸ ) نمونه ببرم. شب قبل با یه نفر رفته بودم. خوبیش این بود که عربه انگلیسیو خیلی سلیس حرف نمیزد. قشنگ میفهمیدم چی میگه. دیشب تنها رفتم. زنگ زدم بهش گفتم من تو لابی هستم بیا پایین. گفت نه تو بیا تو اتاقم! از اون عربای خیلی خیلی خیلی گنده بود. من گفتم مزاحم نمیشم شما تشریف بیارید. گفت نه بیا. رفتم در اتاقش. در رو که باز کرد کلی وحشت کردم. لباس عربی پوشیده بود. یه عطر عربیم زده بود. از اونا که آدم حالش به هم میخوره. دست دادو دیده بوسی کرد! شکمش اجازه نداد که لپامون به هم برسه. انقدر خنده م گرفته بود. ولی ترسیدم برم داخل اتاق. هرچی اصرار کرد قبول نکردم! فکر کنم کار خوبی کرده باشم. نه؟!

هیچ نظری موجود نیست: