۱۳۸۲/۰۵/۲۳

كوير و دريا و پاييز

من دوران آموزش سربازیمو تو یزد گذروندم. اونم تو تابستون. تیر و مرداد بود. تو اوج گرما. ولی واقعا" عالی بود. من که خیلی لذت بردم. مخصوصا" اینکه اونجا دوستای بسیار خوبی پیدا کردم که الان از هیچکدومشون خبر ندارم! من تو دوستی یه کم بیمعرفتم شایدم خیلی بی معرفتم(اینو رسما" هم ببام میگه هم مامانم!). یکی از چیزایی که واقعا" روز به اون گرمی رو برام قابل تحمل می کرد شب بود. یعنی از صبح همش منتظر رسیدن شب بودم اونم نه برا استراحت. فقط برا اسمون شب کویر. نمیدونی چه لذتی داشت. آخه تو تهرون انقدر شبا روشنه و کثیفه که هیچی از آسمون پیدا نیست. اونجا ما هر شب به کهکشان راه شیری نگاه میکردیم. انقدر قشنگ ستاره ها معلوم بودن که نگو. شب کویر یه عظمتی داره. یه ابهت همراه با یه جور ترس. آسمون شبهای کویرم خیلی رویاییه. مخصوصا" وقتی دلتم گرفته باشه. حالا من خیلی از اینا نیستم که دلم برا کسی تنگ بشه ! ولی بعضیا بودن که بعد از ۶-۲۵ سال سن ولی دلشون برا پدر مادراشون انقدر تنگ میشد که میزدن زیر گریه. میدونی یه حس خاصی به آدم دست میده. من با یکی دو تا از بچه ها میرفتیم سر یه تپه و رو زمین ولو میشدیم. به آسمون نگاه میکردیم. یکی آواز میخوند، یکی شعر میخوند، یکی گریه میکرد ....میدونی اینجور وقتا یه حس غریبی به آدم دست میده.نمیدونی به خدا فکر میکنی، به عشق زمینی فکر میکنی، دلت برا کسی تنگ میشه، نمیدونم چی ولی اون حس خیلی قشنگه. هرچی هست که من خیلی دوسش دارم. کنار دریا هم همینطوره. غروب شگفت انگیز دریا، طلوع رویاییه دریا، آرامش دریا، خروش دریا ... همه و همه آدمو میبره تو اون حس قشنگ.میدونی تو غروب دریا چی میچسبه؟ بشینی رو یه صخره کنار دریا. موج بزنه به این صخره و صدای غرش موج فضا رو پرکنه.توام شجریان گوش کنی. اونم اونجایی که میگه دوش می آمدو رخساره برافروخته بود، تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود.........راستی اگه خدا این ۴ عنصر حیاتیو یعنی جنگل و کویر و دریا و پاییزو نمی آفرید چی میشد؟اصلا" کسی عاشق میشد؟پاییزو که دیگه نگو. به قول مشیری سلطان فصل ها پاییز....

هیچ نظری موجود نیست: