۱۳۸۲/۰۶/۰۹

بيمه و قبرستان!!!!

دیشب که از شرکت اومدم بیرون دیدم لاستیک عقب پنچر شده. دو دستی زدم تو سرم. آخه اولا" من تا حالا پنچری نگرفته بودم ، ثانیا" لباسام همه روشن بود و ثالثا" زورم نمیرسید!!!خلاصه با هزار بدبختی با کمک دوستان و آشتایان و فامیل و اهل محل و کسبه لاستیکو عوض کردم. اومدم برم پنچر گیری که لاستیکمو بدم پنچریشو بگیره (آخه زاپاسم مطمئن نبود) زدم به ماشین صاحب مغازه! یه سمند صفر خوشگل . حالا بیا و درستش کن. خلاصه امروزم همش درگیر بیمه و اینا بودم. از حق نگذرم که آدم خوبی بود. اگه من بودم که کلی داد سر یارو میزدم. ولی هیچی نگفت. گفت ماشین همینه دیگه. پیش میاد. خلاصه دیروز روز بد شانسی من بود. میگم تاکسی هم چیز خوبیه ها! دیگه از این دردسرا نداره!این شرکت بیمه هم مثل قبرستون عبرت آموزه!!! آخه دیدی وقتی آدم میره قبرستون بعدش که میاد بیرون کلی با خودش میگه من دیگه آدم خوبی میشم. شرکت بیمه هم وقتی آدم میره و میبینه چه به سر این ماشینا اومده،ادم با خودش میگه من دیگه با دقت میرم !!!! ولی فقط تا سر کوچه یادش میمونه!!

هیچ نظری موجود نیست: