۱۳۸۲/۰۵/۲۲

ماجراهای من و آرتم

دیروز این روسا از صبح اومدن اینجا تا ۶-۷ عصر. خیلی با حال بود. باباهه روسی میگفت پسره به انگلیسی ترجمه میکرد، منم به فارسیه پشتون ترجمه می کردم!اصلا" اهل تعارف نیستن. مثلا" شب قبلش برده بودیمش رستوران البرز. کلی از چلوکباب خوشش اومده بود. با چه ولعی می خورد. بعد دیروز ظهر آشپز شرکت مرغ درست کرده بود با کلی تشریفات و مخلفات. بعد برا اینکه تعارف کنیم بهش گفتیم ببخشید که غذا خوب نیست و وقت نبود که از بیرون غذا بگیریم. میدونی برگشته چی میگه؟ میگه آره خوب نبود. دیشبیه خوب بود!!!!!حیف که من ازشون خوشم اومده(مخصوصا" پسره!!!) وگرنه که کلی بهمون بر میخورد. البته منم دیدم اینا روشون زیاده گفتم اتفاقا" این از چلو کباب خیلی بهتره!نزدیک بود دست به یقه بشیم، خوب شد جدامون کردن! حالا نمیدونم امروز کی میخواد بیاد. ولی بهشون عادت کردم. ازشون خوشم اومده.( مخصوصا".....!) جدی میگم. دلم براشون تنگ میشه. دیروز ازش پرسیدم تهرون به نظرت چجوره؟ کلی که حرف زد آخرش گفت بابام میگه خیلی خوبه فقط یه عیب داره. اونم اینه که دریاچه یا رود خونه نداره!!!!! گفتم آره جون تو فقط عیبش همینه! وگرنه یه آرمانشهر واقعیه! بعد گفتم چرا یه پارک آبی داره که خیلی بزرگه. گفت نهههههههههههه . بعد گفت تاحالا رودخونه یا دریاچه دیدی؟!!!!! گفتم نه جون تو فقط تو دیدی! کلی از رودخونه ولگا که از وسط شهرشون میگذره و اندر فواید ساحل!!!! حرف زد. پسره سال چهارم رشته مدیریت دانشگاه مسکودرس میخونه. اونوقت ۲۰ سالشه. بعدم ازمون عکس گرفت. دلم سوخت که چرا دوربین نبردم که ازش عکس بگیرم. مخصوصا" از پسره!!!!!!! اگه عکس میگرفتم عکسشو میذاشتم اینجا تا ببینی که من چی میگم!هر چند نبینی بهتره. بد آموزی داره!! ولی دیروز کاملا" پیدا بود که الکل بدنش اومده پایین! یکی پیشنهاد داد که جوادیه !!!!!!!!!! نوشیدنیهای خوبی داره که با چشم غره های مدیر عامل محترم روبرو شد!راستی اسم پسره آرتم هست.

هیچ نظری موجود نیست: