۱۳۸۳/۰۴/۰۹

برات اتفاق افتاده که یه حادثه ای رو قبل از اینکه اتفاق افتاده باشه ببینی. مثلا" برای اولین بار یه جایی بری ولی وقتی وارد شدی میبینی انگار قبلا" همین صحنه رو دیدی یا انگار قبلا" هم اینجا اومدی. برا من خیلی زیاد پیش میاد. حتی گاهی کوچکترین جزئیات یه صحنه یا جریان رو میبینم. نمیدونم این چه حالتیه. نمیدونم باید ترسید یا نه. یه بار از یه بزرگی پرسیدم علتشو . گفت روح ادم گاهی وقتا جلوتر از زمان حرکت میکنه. راستش چیز زیادی نفهمیدم. امروز یکی از این صحنه ها اتفاق افتاد. داشتم با یه نفر تلفنی حرف میزدم. دقیقا" مکالماتمونو من قبلا" به گوشم خورده بود. انگار یه فیلم رو دارم تکرار میکنم. خواب نیست ولی اگه خواب هم باشه پدیده ی خیلی عجیبیه.

۱۳۸۳/۰۴/۰۶

خوب بالاخره برگشتیم. جاتون خالی بسیار عالی بود. هم هوا هم بقیه چیزا. حالا لیلا سفرنامه شو خواهد نوشت. راستش وقتی وارد شدیم اولین چیزی که دنبالش بودم دریا بود. وقتی نگام به دریا افتاد انگار یه عزیزی رو بعد از سالها دیدم. یه دریای آروم و آبی. کاش میشد از اونجا کنار دریا بنویسم. نمیدونم چه رازی تو دل دریا هست که به آدم آرامش میده. چی از دریا میشه گرفت که وقتی دلت گرفته س هوای دریا می کنی. هر چی که بود یه دل سیر نگاهش کردم. تا مدتها انرژی ذخیره کردم. راستی چرا تو آب و هوای شمال انقدر آدم بی خیال همه چی میشه؟!

۱۳۸۳/۰۴/۰۱

الان فصل امتحاناس و دانشجویان محترم سخت در تب و تاب امتحان. بقیه امتحان دارن ولی بی انگیزگی برا نوشتن گریبانگیر من شده. با اینکه چشمه حرفام نخشکیده ولی نوشتنم نمیاد. دو سه روز میریم شمال و برمی گردیم ( ایشالا!)شاید دوباره نوشتنم اومد.

۱۳۸۳/۰۳/۳۰

خیلی بده که ساعات اولیه شروع هفته رو با بکسل کردن ماشین ( اونم کله سحر) شروع کنی و تازه مطمئن نباشی اینی که ماشینتو میخواد تعمیر کنه این کاره هست یا نه. و لحظه به لحظه بهت زنگ بزنه که فلان جای ماشینتم ایراد داره و باید عوض بشه و توام اصلا" سر در نمیاری که راست میگه یا نه. اینجوری انرژیت یهو تحلیل میره و پیش خودت میگی تا آخر هفته رو خدا بخیر کنه. مخصوصا" که یه مسافرتم در پیش داشته باشی. از همینجا با همین حال گرفته اعلام میکنم که ایتالیا الهی خدا لعنتت کنه که لیاقت این همه طرفداری رو نداری. امیدوارم اسپانیا لیاقت داشته باشه.

۱۳۸۳/۰۳/۲۹

ديروزليلا شروع كرد به نوشتن وبلاگ. بالاخره نوشت. بنا بود روز تولدم شروع كنه كه به دليل تنبلي مفرط !!موفق نشد. چون كار زياد داشتيم و بعدشم مهموني بازي و اينا ديگه فرصت نشد همون ديروز بگم. ليلا جان مباركه. فقط خدا كنه تنبلي نكنه و زود به زود بنويسه. چه شروعي بهتر از سالگرد ازدواج برا نوشتن؟!

۱۳۸۳/۰۳/۲۸

با اینکه امروز اولین سالگرد ازدواجمونه و منم از دیشب کلی حرف داشتم که بزنم ولی الان حرفم نمیاد. باشه برا یه وقت دیگه. فقط میگم لیلا جونم از همه چی ممنون.
پ.ن : ممنون از سینای بسیار عزیز با این هدیه خیلی قشنگش.

۱۳۸۳/۰۳/۲۶

با یه تاخیر دو- سه روزه از همه اونایی که بهم تبریک گفتن و کارت تبریک فرستادن ممنونم. ببخشید که دیر شد. دیشب تو یه جمع ۱۱-۱۰ نفری تولد بازی کردیم. کلی هدیه تولد گیرم اومد. حالا تصمیم گرفتیم با لیلا هر ماه یه تولد برا من بگیریم! دیشب شده بودم مثل بچه های ۴ ساله. شمع فوت میکردم و از این کارا. حیف که از این کلاه شیپوریا برام نخرید لیلا. اینم عکس کیک تولد. سارا خانم و مینا خانم و دوتا از پسر خاله ها و پسر داییم مهمونمون بودن که جاتون خالی خیلی خوش گذشت.
*
چشمم از این ایتالیا آب نمیخوره. این تیمی نیست که بتونه این دوره دووم بیاره. البته از گروه خودش که به عنوان سر گروه میاد ولی برا ادامه ش شک دارم. ایشالا آلمانم امشب میبازه . از هیچ تیمی به اندازه آلمان و انگلیس بدم نمیاد. مخصوصا" آلمان. کاش میشد ایتالیا و اسپانیا بیان فینال بعد ایتالیا اسپانیارو بزنه!
*
پس فردا هم اولین سالگرد ازدواجمونه. به خدا من بلد نیستم کادو بخرم. من همیشه فقط عطر خریدم. میخواستم براش کفش بخرم که در کمال نامردی دیروز خودش خرید!( یه هفته روش فکر کرده بودم) . بهش میگم بیا بریم بیرون هر چی دلت خواست بگو بخرم. میگه نه. میخوام سورپریز باشه!سورپریزم کجا بود!برا خانوما هدیه گرفتن کار خیلی سختیه که من یکی اصلا" بلد نیستم. یواشکی تقلب بهم برسونید لطفا"!

۱۳۸۳/۰۳/۲۵

وقتی میخوای با یه نفر بحث کنی از نظر منطقی اینجوریه که هر دو طرف دلایلشونو بیان میکنن و طرف مقابل با منطق و عقل خودش می سنجه که درسته یا نه. که منجر به قانع شدن یا نشدنش میشه. این خیلی حالت ایده آلیه. در حالت معمولی به خاطر خصلت ما آدما اینجوری نیست که طرف به این راحتیا قانع بشه. هرچند که دلایل منطقی باشه. دو حالت پیش میاد.یا یه سری مشترکاتی با طرف داری که باید از طریق اون مشترکات دلایلتو بیان کنی که خوب خیلی منطقیه. مثال میزنم. وقتی یه شیعه و سنی میخوان برا حقانیت خودشون بحث کنن نمیشه هر کی از منابع خودش دلیل بیاره. پس باید از اشتراکاتی که دارن مثل قران و احادیث پیامبر که مورد قبول دو طرفه دلیل بیارن.نمیشه شیعه مثلا حدیث امام صادق بگه سنی هم از ابو حنیفه. حالت دوم اینه که با طرف مقابلت هیچ وجه اشتراکی نداری . تو اینجور مواقع باید چی کار کرد؟ بر میگردیم به همون حالت ایده ال که هر دوطرف دلایلشونو میگن هر کدوم قویتر بود دلیلش ، طرف مقابلو میتونه قانع کنه. ولی در عمل چی؟ نگاه به خودت بکن. ببین تا چه حد حاضری به حرف حق گردن بذاری و قبول کنی. مخصوصا" در جایی که ممکنه با قبول حق منافعتم در خطر بیفته. من خودم خیلی از بحث کردن با کسی که هیچ مشترکاتی باهاش ندارم میترسم. شاید بخاطر ضعف اطلاعاتم باشه. کلا" کار هر کسی نیست. اونم من ( من نوعی) که حاضر نیستم هیچ جوری از حرفم دست بکشم و کوتاه بیام.

۱۳۸۳/۰۳/۲۳

یه سال بزرگتر شدم. یه سال دیگه به سالهای عمرم اضافه شد.تو این ۲۸ سالی که گذشت نمیدونم چقدر تونستم آدم باشم. لابد باید به سالهای باقی مونده دل خوش کنم.البته اگه چیزی ازش باقی مونده باشه. امروز اولین روز از ۲۹ سالگیمو آغاز میکنم. با یه دنیا امید و آرزو و هدف.راستی من آخرش نفهمیدم سن کودکی و نوجوانی و جوانی از چه سنی آغاز میشه و تا چه سنی ادامه داره. فکر کنم هنوز جوون باشم. از ۲۳ خرداد ۵۵ تا امروز(۲۳ خرداد۸۳) مثل یه چشم به هم زدن گذشت.باور کن اغراق نمی کنم. وقتی به پشت سرم نگاه میکنم انگار یه رویای شیرین بوده. حتی اون تلخیاشم الان برام شیرینه.راستی حمید عزیزم دقیقا" ۲۳ خرداد ۵۵ متولد شده. وقتی با لیلا و حامد تو نمایشگاه دیدیمش باورم نشد. اینا باورشون نمیشد که ما هم سنیم. فکر کنم من خیلی بچه باشم. حمید جان تولدت مبارک.

۱۳۸۳/۰۳/۲۱

دیروز من و لیلا و حامد رفتیم نمایشگاه وبلاگ و مجلات اینترنتی. اصلا" شلوغ نبود. چند نفری رو که وبلاگاشون رومیخونم دیدم. چقدر تیپ هنری دیدیم! حوصله کارگاه های آموزشی رو نداشتیم این بود که نشستیم رو مبل و غیبت کردیم!آی حال داد که نگو!
*
تو کوچه شرکت ما یه کلاغی هست که خیلی باحاله. رو درخت میشینه تا میخوای از ماشین پیاده بشی میاد رو سقف ماشین میشینه و قار قار میکنه. امروز صبح دیدم نیومد . روی یه ساختمون بلند نشسته بود و قار قار میکرد. یه گربه خیلی خوشگلم جلو در شرکت داشت میو میو میکرد. با یه صدای خیلی عجیبی. من شنیدم که قبل از زلزله حیوونا صدا میکنن و صداهای عجیب در میارن این بود که ترسیدم. تا کلی وقت سر خیابون ایستاده بودم که اگه زلزله اومد زیر آوار نمونم. همش جامو بررسی میکردم که نکنه یه وقت تیر چراغ برقی،درختی چیزی روم نیفته. اومدم اونطرف خیابون به لیلا زنگ بزنم که مواظب باشه و اینا که هرچی سکه انداختم نشد بگیرم. شانس من!وگرنه از اینکه ساعت ۷:۳۰ صبح بیدارش کردم کله مو میکند!به حیوونا هم دیگه نمیشه اعتماد کرد!
*
راستی چرا لاستیک ماشین من هفته ای دوبار پنچر میشه؟!برادر من ،خواهر من میخاتونو نریزید وسط خیابون!آخه صبح اول صبح وقت پنچر شدن ماشینه؟!

۱۳۸۳/۰۳/۱۸

داشتم تو شرق جریان دادگاه قتل همسر ناصر محمدخانی رو میخوندم. چرا خیلی از ورزشکارا و هنرمندای ما جنبه محبوبیت رو ندارن؟زندگی خصوصی هر کسی متعلق به خودشه ولی وقتی یه نفر الگو شد ( هرچند من با الگوسازی از همچین افرادی صرفا" بخاطر هنرمندی یا ورزشکاری مخالفم) دیگه اون شخص خیلی باید مواظب رفتار و حرکاتش باشه. بیچاره اونایی که همچین افرادی رو الگوی خودشون کردن و عکسشونو به در و دیوار اتاقشون زدن. من تو فوتبالیستا هنوز کسی به سلامت نفس و سالمی سید مهدی ابطحی و انصاری فر ندیدم.هم تحصیل کرده هم با جنبه و سالم.ببین پول و شهرت با ادم چه کار که نمیکنه.
*
سرم درد میکنه برا یه کل کل اساسی!!سیاسی، فرهنگی،اخلاقی،عقیدتی،اقتصادی،هنری( از این یکی هیچی سرم نمیشه ولی کل کل بلدم بکنم!). برا شروع از کامنتای وبلاگ کلانتر شروع کردم!!نظری، پیشنهادی چیزی ندارید؟!

۱۳۸۳/۰۳/۱۵

صداي اذان موذن زاده اردبيلي هميشه يه حس و حال غريبي برام داشته ، غروب جمعه اين حسو حال بيشتر بوده. گفتني نيست اين حس بايد خودت چشيده باشي تا بفهمي چي ميگم.منو ميبره به ۲۰ سال پيش. با اينكه اخلاق و روحيات و حس و حالم از اون موقع تا حالا خيلي عوض شده ولي هنوز عاشق اين اذانم . عصراي جمعه خيلي بيشتر. چه حال و هوايي داره اين عصراي جمعه...
*
اين خيلي بده كه هر اتفاق و حادثه و صحنه اي رو به چشم يه سوژه وبلاگي ميبينم. سعي ميكنم هر چيزي رو يه سوژه بكنم برا مطلب وبلاگ. اين شايد به علت تازه كار بودن و نداشتن جنبه باشه!بايد تركش كنم.

۱۳۸۳/۰۳/۱۳

وقتایی که توکلت به غیر خداس هر کاری میکنی ( حتی اگه از قبل ۱۰۰% هم مطمئن باشی) کارت جور نمیشه یا اگه بشه به دردسر و منت و هزار چیز دیگه ش نمی ارزه. ولی وقتایی که به خدا توکل داری و فقط از اون کمک میخوای از یه راهی که اصلا" فکرشو نمیکردی کمکت می کنه.توکل کردنم که میدونی با معامله فرق داره!
*
این دوروزه تعطیلی رو اگه خدا بخواد میخوایم بریم دماوند.من تاحالا نرفتم. دیدم اگه بخوایم اینجا بمونیم این دو روزه دق میکنیم از بس برنامه های تلویزیون مزخرفه.خلاصه اگه زلزله چیزی اومد حلالمون کنید!

۱۳۸۳/۰۳/۱۲

راجع به مطلب دیروز یه توضیحی بدم. من نگفتم اون خانم مسیحی از رو اعتقادش این حرف رو زده یا نه. اصلا" بحثم سر مسلمون یا مسیحی ( کلا" نوع دین) نبود. بحثم بر سر نوع رابطه شخص با خدا بود. ممکنه اصلا" به قول شما اون خانم الکی جلوی مسلمونا همچین ادعایی می کنه ( همین که میگه خدا با دخترم حرف زده!!). بحثم اینه که این که ما جهنم رو جایی بدونیم که توش مار و عقرب و سوسک و مارمولکه! این درست نیست. جهنم جاییه که خدا اونجا نیست. حالا هر کی به عقیده خودش. من شخصا" در اسلام هیچ عیبی ندیدم و معتقدم هر عیب که هست از مسلمانی ماست.بنا هم نیست که دین رو با افراد بسنجیم. اگه به اسم دین جفا به دین میشه این یه امر دیگه س.
*
دیروز تولد محمود بود. تو چت بهم گفت ولی دیگه فرصت نبود که بنویسم.آقا تولدت مبارک! ایشالا به همین زودی یکی نصیبت بشه که اون تولدتو تبریک بهت بگه و سال دیگه جشن تولد تو جزایر قناری بگیری و مارو هم دعوت کنی!این آقا محمود رفیق گرمابه و گلستان منه( البته تاحالا متاسفانه قسمت نشده گرمابه بریم!!) از پسرای خیلی گلیه که کم پیدا میشه تو این روزگار. من نمیدونستم که ۱۱-۱۰ روز از من بزرگتره! ( محمود جان قابل تورو نداشت به شرطی که اون قولی که بهم دادی هرچه زودتر عملی کنی!!!!).