۱۳۸۳/۰۳/۲۱

دیروز من و لیلا و حامد رفتیم نمایشگاه وبلاگ و مجلات اینترنتی. اصلا" شلوغ نبود. چند نفری رو که وبلاگاشون رومیخونم دیدم. چقدر تیپ هنری دیدیم! حوصله کارگاه های آموزشی رو نداشتیم این بود که نشستیم رو مبل و غیبت کردیم!آی حال داد که نگو!
*
تو کوچه شرکت ما یه کلاغی هست که خیلی باحاله. رو درخت میشینه تا میخوای از ماشین پیاده بشی میاد رو سقف ماشین میشینه و قار قار میکنه. امروز صبح دیدم نیومد . روی یه ساختمون بلند نشسته بود و قار قار میکرد. یه گربه خیلی خوشگلم جلو در شرکت داشت میو میو میکرد. با یه صدای خیلی عجیبی. من شنیدم که قبل از زلزله حیوونا صدا میکنن و صداهای عجیب در میارن این بود که ترسیدم. تا کلی وقت سر خیابون ایستاده بودم که اگه زلزله اومد زیر آوار نمونم. همش جامو بررسی میکردم که نکنه یه وقت تیر چراغ برقی،درختی چیزی روم نیفته. اومدم اونطرف خیابون به لیلا زنگ بزنم که مواظب باشه و اینا که هرچی سکه انداختم نشد بگیرم. شانس من!وگرنه از اینکه ساعت ۷:۳۰ صبح بیدارش کردم کله مو میکند!به حیوونا هم دیگه نمیشه اعتماد کرد!
*
راستی چرا لاستیک ماشین من هفته ای دوبار پنچر میشه؟!برادر من ،خواهر من میخاتونو نریزید وسط خیابون!آخه صبح اول صبح وقت پنچر شدن ماشینه؟!

هیچ نظری موجود نیست: