۱۳۸۳/۰۴/۰۶

خوب بالاخره برگشتیم. جاتون خالی بسیار عالی بود. هم هوا هم بقیه چیزا. حالا لیلا سفرنامه شو خواهد نوشت. راستش وقتی وارد شدیم اولین چیزی که دنبالش بودم دریا بود. وقتی نگام به دریا افتاد انگار یه عزیزی رو بعد از سالها دیدم. یه دریای آروم و آبی. کاش میشد از اونجا کنار دریا بنویسم. نمیدونم چه رازی تو دل دریا هست که به آدم آرامش میده. چی از دریا میشه گرفت که وقتی دلت گرفته س هوای دریا می کنی. هر چی که بود یه دل سیر نگاهش کردم. تا مدتها انرژی ذخیره کردم. راستی چرا تو آب و هوای شمال انقدر آدم بی خیال همه چی میشه؟!

هیچ نظری موجود نیست: