هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد..... دیشب قلبی کشیدم شبیه نیمه سیبی، که زیر انبوه رنگها پنهان شد....
* * * * * * *
دو سه روز پیش یه آگهی دیدم تو همشهری برا استخدام خانم منشی. نوشته بود خانم خوش سیما ، خوش پوش، خوش برخورد ،۲۵ ساله و مجرد!!اولش باورم نشد. حالا این خوشپوش و خوش سیما یه چیز طبیعیه. زیاد دیدم از این آگهیا . اونا بیشتر دنبال مانکن میگردن تا منشی. ولی این ۲۵ ساله و مجرد برام خیلی عجیبه!اینو تاحالا ندیده بودم. حالا خدا میدونه چند نفرم زنگ زدن برا استخدام. اینو گفتم که بگم ما دنبال یه مترجم روسی میگردیم!کسی که بتونه راحت صحبت کنه و نامه نگاری کنه. پاره وقت یا تمام وقت. خانم و آقاشم فرقی نداره!البته ترجیحا" خانم!ولی باور کنید مجرد و خوش پوش و خوش سیما و اینا اصلا" مهم نیست!نه اینکه بگم بدمون میادا. نه! ولی خوب مهم نیست!کسیو میشناسید که روسی بلد باشه و بخواد کار کنه؟ البته بجز ولادیمیر پوتین! با اون قبلا" صحبت کردیم!
* * * * * * *
دیشب یه چیزی دیدم تو تلویزیون که الان هوسشو کردم. هوس کردم که ۲۵ سانت برف بیاد. از این برف خشکا. از اونا که وقتی روش راه میری خیس نمیشی. بعد شب باشه. یه جایی باشی مثل یه باغ چراغای اطرافت همه روشن باشه. هیچکی هم نباشه. دست لیلا رو بگیری تو برفا قدم بزنی. براش شعر بخونی. از اون شعرایی که همیشه میخوندی و مینوشتی. یه حس رویایی خیلی قشنگ. البته به شرطی که سرد نباشه! اگه بناس سرد باشه به جای این مورد ،هوس شاتوت ترش میکنم!پس لطفا" ۲۵ سانت برف با یه گرمای مطبوع!
* * * * * * *
تو رو خدا به این لیلا بگید بره واکسنشو بزنه! بابا به خدا درد نداره! منم حاضرم بیام واکسن بزنم با اینکه از من گذشته.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر