۱۳۸۲/۰۹/۳۰

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز
هرگز
- پاسخی سخت و درشت-
ومرا غصه این هرگز
کشت....( حمید مصدق)

* * * * * * * * * *
امشب شب یلداست. به عبارتی طولانی ترین شب سال. بیشتر خونواده های ایرانی دور هم جمع میشن و با هم هستن. بزرگترا دیوان حافظ میخونن و کوچیکترا هم انار و هندونه و آجیل میخورن! امشب شاید ما خونه مادر خانم گرامی باشیم( هنوز کسی چیزی نگفته . من دارم خودمو دعوت میکنم!) شایدم یه جای دیگه بریم آوار بشیم رو سر یکی دیگه! ولی مهم اینه که یه جایی بریم و تنها نباشیم. شب یلدا فکر کنم ۳۰ ثانیه از شبای دیگه طولانی تره ولی چنون میگن طولانی ترین شب سال که آدم فکر میکنه ۵-۴ ساعت طولانی تره( بگذریم که تا چند سال پیش من خودم اینجوری فکر میکردم!). خوش بحال این آجیل فروش نزدیک بغل شرکت ما که اسمشو هم گذاشته یلدا. این روزا سرش خیلی شلوغه. آجیل فروشم نشدیم!

* * * * * * * * * *
دو روز تهرون نبودم و به کامپیوتر دسترسی نداشتم. از کافی نت به چند تا از وبلاگا سرزدم و براشون کامنت گذاشتم. کلی وبلاگ خونم پایین اومده بود! پریشب به محمود زنگ زدم که کامنتارو برام بگه! خوشبختانه اونم نتونست وصل بشه. خلاصه که کلی معتاد شدیم!امان از رفیق ناباب!

هیچ نظری موجود نیست: