۱۳۸۲/۱۱/۱۸
بالاخره اومدم از مسافرت. با یه کوله بار که نمیدونم تا کی بناس پر باقی بمونه. اینبار یه جور دیگه بود. مشهد زیاد رفتم ولی اینبار جنسش فرق می کرد. شاید چون اینبار دیگه تنها نبودم. اینبار بر خلاف همیشه دیگه فقط به فکر خودم نبودم. یعنی راستشو بخوای اینبار اصلا" دوس نداشتم برا خودم چیزی بخوام. خجالت میکشیدم. بزرگترین چیزایی رو که میخواستم گرفته بودم. از همون لحظه اول که نگام به گنبد طلا افتاد یاد تک تک اونایی که التماس دعا گفته بودم افتادم. هر بار هم که میرفتم تک تک بچه ها تو نظرم میومد و تک تک اسم میبردم و به یادشون بودم. حتی یادمه که اسم وبلاگاشونم میبردم!الان دیگه فکر کنم امام رضا همه وبلاگارو میخونه!هم اسمشونو میگفتم هم اسم وبلاگشونو!( ترسیدم یه وقت قاطی بشه!). برا خیلیا نماز خوندم. از اون نمازای مخصوص( بعدا" پولشو باهاشون حساب میکنم!).خلاصه که این بار با همیشه فرق میکرد. میدونی احساس میکنم در مورد خیلیا دعام قبول شده. امیدوارم....خلاصه مشهد خیلی خوش گذشت.جای همتون خیلی خالی. ۶ نفر بودیم. تا مشهد خندیدیم. اونجا هم خونه عمه شهاب اینا بودیم( خودشون نبودن). سر کوچکترین چیزی مسخره بازی در میاوردن اینا. به جون خودم آدم با اینا اصلا" پیر نمیشه.خوشبحال خانوماشون!مخصوصا" علی! البته چون ماشین نداشتیم یه خورده سخت بود. حساب کن هردفعه شش نفر مجبور بودیم بشینیم تو یه ماشین.بعد از ناهار که دیگه نگو. مصیبت بود!ولی برگشتن تو قطار زیاد دیگه طول کشید. ۱۴-۱۳ ساعت. فکر کنم تا یه هفته بدنم کوفته باشه. شانس آوردیم ۳-۲ روز تعطیلیه. خلاصه که امام رضا اینبار خیلی مخصوص حال داد. اینبار خیلی راحت باهاش حرف زدم. حتی یادمه به خاطر یه نفر خیلی هم رک و تند حرف زدم. برا همینه که میگم فکر میکنم دعام مستجاب شده. به دلم اینجوری افتاده. ایشالا که زودی خبرای خوب بشنوم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر