۱۳۸۲/۰۷/۱۴

من گاهی گرفتار پارادوکسای عجیبی میشم. بعضی وقتا با خودم به تفاهم میرسم و بعضی وقتا هم نه. یکیش که الان چند روزه دارم بهش فکر میکنم همین حس وطن دوستیه! شاید به نظرت عجیب بیاد ولی واقعا" من هنوز تکلیفم با اون روشن نیست. مثلا" از یه طرف میبینم که بعضیا خیلی نسبت به ایران و ایرانی حساسیت نشون میدن و خیلی عرق ملیشون گل میکنه. من اینجوری نیستم. نه اینکه بی تفاوت باشم ولی میگم خوب همه جا سرزمین خداست. همه جا جایی برا زندگی هست. حالا ایران نشد، یه جای دیگه. اگه اینجا شرایط برا یه زندگیه خوب مهیا نبود خوب میرم یه کشور دیگه. منم بلدم شعار بدم که آی نه!ایران سرزمین آبا و اجدادیه منه و سرزمین مادریه منه و چه و چه و چه ولی مگه چه فرقی داره؟ واقعا" نمیفهمم چه فرقی داره. به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. مگه اینجور نیست؟میمونه یه سری شرایط محیطی که مثلا" آدم ایرانو به خاطر یه سری چیزا ترجیح بده. که اونم شکر خدا هیچی برا ارجحیت نداره!!! این از یه طرف. از یه طرف دیگه گاهی چنان ناسیونالیست میشم که بیا و ببین. دیگه چشم ندارم هیچ قوم و ملت دیگه رو ببینم. آی حرصم میگیره از این عربا! آی حرصم میگیره. با یکی بحث میکردم که میخواست بره خارج از ایران برا زندگی. میگفتم که تو داری از کشور فرار میکنی. آدم تو کشور خودش هر چی هم که سختی بکشه بازم ارزش داره. باید موند و مبارزه کرد . باید موند و همه چیو از اول ساخت. گفتم به شخصه من خودم زندگی تو ایران رو با همه مشکلاتش ترجیح میدم. حالا موندم بین این دو حس کاملا" متناقض!!!

هیچ نظری موجود نیست: