۱۳۸۲/۰۶/۳۰
پنج شنبه تو خیابون نیاورون کنار خیابون تو ماشین نشسته بودم و منتظر کسی بودم. یه خانمه خیلی زیبا!! و سانتی مانتال هم کنار خیابون کنار ماشین ایستاده بود. دقت کردم دیدم هر کی میاد رد میشه یه متلکی چیزی میگه یا بعضیا که قصد رسوندن خانومو داشتن!!!!حتی چند تا از این آقایون که جای پدر بزرگ من حساب می شدن ماشینو نگه میداشتن! انصافا" هم خانمه اصلا" توجه نمیکردو روشو بر میگردوند. خلاصه گذشت تا اینکه یه دونه از این موتوریایی که پیتزا و ساندویچ جابجا میکنن اومد کنار خانمه نگه داشت. یه نگاه بهش کرد گفت خانم بپر بالا بریم!!!!!حالا این موتوریه یه آدم بی مو، عینک ته استکانی، سیبیلو خلاصه یه چیز عتیقه ای بود!کلی خندیدم. بنده خدا اونم دل داره دیگه!گفته حالا میگیم یهو دیدی اومد سوار شد!!!خدا رو چه دیدی؟!؟!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر