۱۳۸۳/۰۴/۱۳

يه بنده خدايي كه من اصلاً ازش خوشم نمياد ولي گاهي مجبورم تحملش كنم امروز اومده بود شركت. خيلي عصباني بود. داشت با آب و تاب تعريف مي كرد كه دخترش كه تو شهرستان نور درس ميخونده رو نيرو انتظامي گرفته. پرسيدم چرا؟ گفت پنج شنبه شب دخترش به همراه ۵۰-۴۰ نفر ديگه تو يه پارتي بودن و همگي مست و لايعقل داشتن ميرقصيدن كه يهو نيرو انتظامي ميريزه و همه رو دستگير مي كنه. بهشون ميگه امشب مگه نميدونيد شب شهادت حضرت فاطمه س؟ يه دختر خانومي در مياد ميگه كه ايشون مربوط به اعرابن و ما فارسيم!خلاصه همه شون شب تو بازداشتگاه ميمونن. حالا به بقيه ماجرا كاري ندارم. عكس العمل اين پدر جالب بود. مي گفت دخترمو فرستادم اونجا كه راحت باشه و كسي بهش گير نده و يه آزادي معقولي رو داشته باشه. چرا بايد نيرو انتظامي دخالت كنه و نذاره اينا جووني كنن؟!گفت دخترمو ميفرستم دبي كه بره اونجا درس بخونه!ايرانيا لياقت ندارن كه از استعدادش استفاده كنن۱گفتم چي ميخونه؟گفت از اين رشته هاي مربوط به دريا ( دقيق نميدونست دختر با استعدادش چي ميخونه!!!).منم با نيشخند گفتم آره واقعاً بفرستش دبي. اينجا تلف ميشه! تحفه!

هیچ نظری موجود نیست: