یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
صبح که میومدم شرکت بی هوا و مدام زیر لب میخوندم.
پ.ن: نرفتم کربلا. نشد که برم یعنی! با اینکه بلیط هم جور شده بود....
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
صبح که میومدم شرکت بی هوا و مدام زیر لب میخوندم.
پ.ن: نرفتم کربلا. نشد که برم یعنی! با اینکه بلیط هم جور شده بود....
۱ نظر:
فال شب یلدای من بود این!
ارسال یک نظر