۱۳۹۲/۰۹/۱۶

147

خواب دیدم ویزای اقامت 8 ساله! کانادا گرفتیم. توی صف هواپیما بودیم که دیدیم چند نفر از دوستان هم هستن. به لیلا داشتم التماس میکردم که بیا از خیرش بگذریم. من ادم خارج زندگی کن نیستم. داشتم التماس میکردما. لیلا هم میگفت بابا بیا بریم یه چند سال درس بخونیم و برمی گردیم. میگفت منم آدم خارج بمون نیستم. میگفتم تو و زهرا برید. میگفت مگه همیشه خودت از آدمای اینجا و شرایط زندگی اینجا نمی نالیدی؟ خوب چند سال بیا زندگی خارج از اینجا رو تجربه کنیم. خلاصه با اشک و ناله و کوفتگی بسیار شدید از خواب بیدار شدم. بعد من از صبح حیرونم که این اقامت 8 ساله دیگه چه صیغه ایه؟ اینم از اثرات تنهایی و شام نخوردن!

۳ نظر:

امیرحسین گفت...

نکات با مزه ش این که لیلا میگفت اره بریم . اونجا هم میریم پیش خاله رویا و خاله مینا. زهرا هم میگفت منم میرم پیش آیدا!تازه کلاس زبانم که میرم و انگلیسی بلدم حرف بزنم!

هدی گفت...

خیره ایشالا.

سمن گفت...

ای جان لیلا همیشه به فکر درسه.