۱۳۸۷/۰۳/۲۶

دو سه روز پیش سرایدار ساختمون اومد گفت بدو بیا که اونی که دور ماشینت خط کشیده پیدا شده. رفتم پایین دیدم ملت جمع شدن و پلیس هم اومده. داشتن زنگ یه خونه رو میزدن که از قرار معلوم صاحب اون خونه دور تا دور هر ماشینی که توی کوچه پارکه خط کشیده. همه هم ماشینای آخرین مدل و لوکس ( جز ماشین حقیر!). هرچی زنگ زد پلیس کسی در رو باز نکرد. یه صورتجلسه تنظیم کردن و بنا شد یکی که وکیله بره دنبال کارای شکایت. چند نفر شاهد بودن که این پیرمرده از ماشینش پیاده شده و نگاه اینور و اونور کرده و روی کاپوت یه سانتافه خط کشیده و فوری در رفته تو خونه ش! گذشت تا امروز که دوباره اومدن سراغ من که بیا داریم میریم دادگستری. گفتن همه باید خودشون باشن. گفتم به خاطر یه دور خط دور ماشین پاشم بیام دادگستری؟ برو بابا! من حوصله ندارم برم باشگاه که انقدر واجب تره ! بی خیالش شدم. فکر کن ! پیرمرده داره برا خودش ذخیره اخرت جور میکنه!
*
گفتم باشگاه و دلم آتیش گرفت!( نه به خاطر نانسی عجرما!) . صبح داشتم تو آینه آسانسور خودم رو برانداز میکردم. بعد نگاه کردم دیدم دکمه پیرهنم ( روی شیکمم!) داره کنده میشه از شدت فشاری که تحمل میکنه. بعد دیشبم که پسر داییم میگه ماشالا دیگه پا به ماهی! خوب نیست از جات بلند شی. از ماه دیگه ولی شروع میکنم دوباره!
*
میگه زندگی دو نیمه است. نیمه اول در انتظار نیمه دوم و نیمه دوم در حسرت نیمه اول. بعد نگاه کردم دیدم من الان وارد نیمه دوم زندگیم شدم ( لااقل نیمه دوم مفیدش. وقتای اضافی که حساب نیست قاعدتا"). باید بشینم دو دو تا چهار تا کنم ببینم الان حسرت نیمه اول رو باید بخورم یا نه!

هیچ نظری موجود نیست: