۱۳۸۷/۰۳/۱۷

نزديكاي ظهر بود كه عليرضا زنگ زد و گفت سالمي؟!گفتم آره. گفت كجايي؟گفتم در معيت خانواده!چطور؟گفت سركار خانم دختر بابايي نگران بودن و گفتن شايعه بوده كه تصادف كردي! اطمينان دادم كه سالميم. خونه كه رسيدم اولين كاري كه كردم كامنتمو چك كردم ديدم يكي كامنت گذاشته و گفته اميرو ليلا تصادف كردن وامير تو كماس!!! و دعاش كنيد! ديدم ظاهراً اين كامنت رو براي سمن خانم و دختر بابايي هم گذاشته. نميدوم قصدش از اين كار چي بود و من چه هيزم تري بهش فروختم كه انقدر طرف سوخته و به همچين كاري واداشته شده. خدا همه ديوانه ها رو عقل بده و مريضا رو شفا بده .

هیچ نظری موجود نیست: