۱۳۸۶/۱۰/۱۵

میدونم که دلتون برا تاکسی نوشت تنگ شده! از تجرش سوار یه ماشین شدم که از اولش معلوم بود راننده هش شوخ و شنگه. همه که سوار شدن با همه دست داد و گفت صبح همه گی بخیر و امیدوارم روز خوبی داشته باشید. بعد به من که جلو نشسته بودم گفت آقا به نظرت امروز بناس برف بیاد یا بارون؟ گفتم خدا این بار با من مشورت نکرد. گفت تو هیچی به خدا نگفتی اونوقت؟ دمت گرم که انقدر با مرامی. گذاشتی خدا حال کنه!!!لهجه کردی داشت. گفت خدا چند روزه داره به من حال میده. گفتم چطور؟ گفت دیروز از انقلاب مسافر زدم برا آریا شهر. بعد طرف گوشی موبایلش رو جا گذاشت. در داشبوردش رو باز کرد و نشون داد گوشی رو. امروز صبحم یه نفر رو سوار کردم از آزادی تا شهرک. طرف کیف پولش رو جا گذاشته. 55 هزار تومن پول داخل کیفه. پول کله پاچه امروزمون دراومد. بقیه ش رو هم میندازم صندوق صدقه!!!( لابد اونم برای دفع بلا از خودش و نه صاحب کیف)

هیچ نظری موجود نیست: