۱۳۸۴/۰۳/۲۸

دیروز دومین سالگرد ازدواجمون با خونه تکونی گذشت. یه بنده خدایی ( که خیلی ادم جالبی بود) اومده بود که شیشه ها رو تمیز کنه. لهجه ش به مشهدیها میخورد. گفت بچه سلماس آذربایجان غربیم. گفتم اولا" که اصلا" لهجه ترکی نداری بعدشم داد میزنه که خراسانی هستی. گفت نه ولی 6 ماه تو بیرجند بودم( 6 ماهه لهجه گرفته بود!!). بعد برا اینکه لیلا نفهمه منو کشوند اینطرف که اره 6 ماه ( به نظرم حداقل 6 سال!) زندون بیرجند بودم( بخاطر قاچاق 6 کیلو تریاک از زاهدان!!) . اینو گفت من کپ کردم. اومدم به لیلا گفتم اونم دیگه چشم بر نداشت از این بدبخت!موبایل رو تو کشو قاشقای آشپزخونه قایم کرد! تا ساعت 6 نرفتیم رای بدیم. آخه نمیشد با هم بریم. تنها هم که نمیشد لیلا بمونه. لیلا یواشکی از خونه رفت بیرون که این نفهمه( یه وقت بلایی سرم بیاره!) . همون موقع تلویزیون داشت یه عروس و دوماد رو نشون میداد که رفتن رای بدن. یارو شروع کرد به فحش دادن که اینا که میرن رای بدن خائنن!( طبق فرموده هخا!). به من گفت تو که نمیخوای رای بدی؟ گفتم چرا! لیلا رفت رای داد و اومد. برا اینکه تنها نباشه به مامانش زنگ زد که بیان. من که رفتم خیلی جالب بود. یه صف خیلی طولانی با تیپای مختلف که اکثرا" میگفتن هاشمی. بعد که اومدم خونه پسره گفت آقا امیر بیا یه چیزی بگم. یواشکی منو کشونده کنار میگه از فردا برو خونه تو پر کن از حبوبات و تن ماهی و نون و آذوقه! میگم چرا؟ میگه اطلاع دقیق دارم که امریکا میخواد به ایران حمله کنه!
خلاصه که دیروز روزی بود! از اینا که بگذریم این خرداد، ماه پر برکتیه ( حداقل برا لیلا!) . هم تولد منه هم سالگرد ازدواجمون!

هیچ نظری موجود نیست: