۱۳۸۶/۰۲/۱۰

چند شب پیش داشتم به لیلا میگفتم بیا یه تور گلابگیری قمصر کاشون راه بندازیم. من تو وبلاگ یه شماره حساب اعلام میکنم مثلا" 10 هزار تومن( خدایی مفته!) ، بعد که یه مقدار جمع شد دوتایی میریم فقط! حالا اگه نرفتیم میتونیم پولش رو بزنیم به زخم زندگی! اینجوری دو تا حسن داره. هم میتونی یه مقدار پولدار بشی ( در صورتی که شونصد نفر ثبت نام کنن) و هم اینکه میفهمی دوست واقعیت چند نفرن که حاضرن پول بریزن به حسابت. هرچند فکر نکنم با پولش یه دست چلوکبابم در بیاد!

۱۳۸۶/۰۲/۰۸

ربط اینکه اگه شام سنگین بخوریم یا دیر وقت بخوریم یا چرب و چیلی! بخوریم با دیدن کابوس و اینا چیه؟! یعنی روح دقیقا" چه ربطی به جسم پیدا میکنه آیا؟!خوب مهمه که میپرسم وگرنه مصدع اوقات نمیشدم!

۱۳۸۶/۰۲/۰۴

جلوه اي كرد رخش ديد ملك عشق نداشت
عين اتش شد از اين غيرت و بر ادم زد
*
از صبح یک بشقاب از این قره قوروتایی که از بس ترشن جیگر آدم رو به حلقش میرسونن گذاشتم جلوم و دارم قاشق قاشق میخورم. لامصب تمومی هم نداره! امان از رفیق بد که مامانش همچین چیزی درست میکنه!

۱۳۸۶/۰۲/۰۲

دیشب سر کلاس بحث در مورد سیستم آموزشی مختلط بود. بنا بود بحث کنیم که موافقیم یا مخالفیم. یه بنده خدایی که فکر میکرد خیلی حالیشه به عنوان داوطلب شروع کرد. میخواست بگه جنس مخالف گفت "opposite material!" !! یعنی جنس رو متریال ترجمه فرمودن!
*
با اینکه من امسال رو سال ورزش و کوچیک کردن شیکم! نامگذاری کرده بودم ولی تا این لحظه موفق نشدم. علتش هم اینه که یه پایه پیدا نشده. تنها هم حال نمیده. آقا یکی برای رضای خدا بیاد پایه بشه بریم کلاس بدمینتونی، تنیسی، شنایی ، گل کوچیکی چیزی! ثواب داره. وضعیت برآمدگی شخصیت ( شکم!) من داره به مرحله خطرناک میرسه.

۱۳۸۶/۰۱/۲۶

كي گفته دخترا نميتونن يا نبايد خواستگاري كنن از پسرا؟امروز يه خانم بسيار محترم و با شخصيت و اينا از من رسماً خواستگاري كرد برا خواهر زاده ش! جريان از اين قرار بود كه امروز يه كار بانكي پيش اومد كه چون هيچ كدوم از بچه ها نبودن و چكمون داشت برگشت ميخورد من رقتم سمت تجريش. كارم كه تموم شد ديدم دارن اذان ميگن. منم جلوي امامزاده صالح بودم. گفتم ميرم نمازمو ميخونم و ميرم شركت( اين كلاً دومين باري بود كه ميرفتم امامزاده صالح). داشتم بيرون ميومدم كه يه خانم خيلي محترم و متشخص و با كلاس و اينا! اومد جلو گفت پسرم شما ازدواج كردي؟ گفتم بله. چطور مگه؟ گفت حيف شد!گفت برادري داريد كه مثل خودتون باشه و متاهل نباشه؟! گفتم بله چطور مگه؟ گفت يه خواهرزاده دارم كه اونم دختر خيلي خوبيه. گفتم برادرم قصد ازدواج نداره شرمنده. گفت ببخشيد و اومد بيرون. من فكم داشت ميفتاد. اين مدلي ديگه نديده بودم. خواستم بهش بگم اگه خيلي مايل باشيد ميتونيد بيايد من رو از ليلا خواستگاري كنيد!حالا من نميدونم چرا من؟!مني كه اينهمه حساس و بيزارم نسبت به تعدد زوجات و اين مقولات! خوب همين كارارو ميكنن كه آدم مجبوره ثواب كنه! اومدم برا ليلا تعريف ميكنم ميگم ببين چه شوهر گلي داري. همه طلبه ميشن وقتي ميبيننش!!!ليلاي بي انصاف هم نذاشت يه روز بگذره از خواستگاري من. فوري يه اسكاچ و آب و صابون و اينا داده دستم كه شيشه ها رو بشور و پرده ها رو باز كن و بعدم نوبت در كمداس. الانم از فرصت استراحتم استفاده كردم و اومدم اينارو بنويسم! اي داد بيداد!

۱۳۸۶/۰۱/۲۵

خونه ما جن داره! البته جنش از نوع خوب و سر براهه. فعلا" دو تا نشونه از خودش بروز داده. اولیش یه اسباب بازی متعلق به یکی از دوستان بود که خونه ما جا مونده بود( البته متعلق به آقا پسر گلشون). بعد ما هرجارو گشتیم نبود. از زیر مبلا تا کمدا و زیر گاز و اینا. بعد این دوست ما گفت خونتون جن داره؟!من گفتم ظاهرا"آره! با کمال شگفتی اسباب بازی جایی بود که من قبلا" چند بار دیده بودم! مورد دوم قبض تلفنمون که دیدیم نزدیک 9000 تومن استفاده از تلفن هوشمند داره. درصورتی که حتی یه بار هم ما استفاده نکرده بودیم. دو تا خط رایگان 24 ساعته داریم که نیازی به تلفن هوشمند نیست. رفتیم پرینت گرفتیم و دیدیم بعله! مثلا" ساعت 3 صبح یا 4 صبح یا مثلا" ایام وسط هفته ساعت 11 یا 12 ظهر که هیچکی خونه نبوده. جن این دوره زمونه هم تکنولوژیک شده!

۱۳۸۶/۰۱/۲۰

دیشب رفتیم این فیلم مزخرف خون بازی رو دیدیم. حیف از پول بلیط و وقت و اون همه سرعتی که من از شرکت خودم رو رسوندم به سینما. فیلمش که نزدیک 80 دقیقه بود هیچ ، به نظرم 15 دقیقه هم زیادش بود. انقدر صحنه های کشدار تکراری مزخرف اعصاب خرد کن داشت که اگه پرتقال و پفکایی که لیلا اورده بود نبود یه لحظه هم نمیموندم!
*
آقا کسی از این رفیق ما با القاب ( شاسوسای پسر، بلاتکلیف و غیره!) خبری نداره؟ از قبل از عید مفقود شده. هر چی آف لاین میذارم و تلفن میکنم خبری نیست. نگران شدم!( منم که دل نگرون و حساس!)

۱۳۸۶/۰۱/۱۸

اصولا" خیلی خواب کسایی که از دنیا رفتن رو نمیبینم. به ندرت شده که خواب مادر بزرگم رو ببینم. اگر هم ببینم متوجه نمیشم که از دنیا رفتن.نزدیک خونه مامان اینا یه میوه فروشی بود که خوب آدم خوب و محترمی بود. روز تاسوعا از دنیا رفته بود. چند شب پیش خواب دیدم که خونه مامان اینا بود و داشت برا یه مراسمی چایی میریخت. من فهمیدم از دنیا رفته. فوری بهش گفتم که فلانی اونجا چطوره؟ گفت بسیار سخت و مشکله. حتی حساب اعمال رو به اندازه یک عدس هم میرسن. خیلی سخته. بعد من یه سوال دیگه هم ازش کردم و گفتم جای فلانی چطوره؟ گفت بسیار عالیه. میخواستم راجع به خودم بپرسم که ساعت زنگ زد و از خواب بیدار شدم. هنوز تو ذهنمه.

*

دیشب خواب دیدم چند روز دیگه ( تو همین فروردین ماه) عروسیمه. داشتم کارای عروسی رو میکردم. یادم هم بود که بیام تو وبلاگ بگم و همه رو دعوت کنم. حتی یادمه که دستم دو تا حلقه بود! تعبیر خواب عروسی چیز خوبی نیست. ظاهرا" از عروسی تو خواب به مرگ تعبیر میشه.

۱۳۸۶/۰۱/۱۴

خدایا در شروع سال جدید پناه میبریم به تو از ترافیک و آلودگی هوا و مردم عصبانی و رانندگیهای بد و زیراب زنیها و جنگ اعصاب محل کار و کمبود خواب و کمبود مسافرت و رفیق ناباب و ذغال( زغال؟) خوب و گرفتاریهای زن و زنبیل و بچه و هرآنچه که بر بندگان ناخلفت وعده داده ای!!آمین!